روز و ماه و سال .

ساخت وبلاگ
 

دهه ها نگذشته است اما سالها چرا . و جمع سالها می شود چندین سال و ده سال می شود یک دهه و یک دهه یعنی ده سال . دهسالی که گفتنش آسان است اما گذشتنش چه عرض کنم ! 

ده سالی که ابتدا قرار بود فقط یکسال باشد . بعد گفتند دو سال . بعدها معلوم شد پروسه مهاجرت طولانی تر از این حرفهاست و در خوش بینانه ترین حالت دستکم چهار پنج سالی طول می کشد . 

پس نشستیم به انتظار و شمردن روزها و ماهها و سالها . برای رفتن . چهار سال گذشته بود که خبر آمد برخی قوانین مهاجرتی کانادا تغییر کرده است و بعضی پرونده ها بسته شده است . از جمله پرونده ما . مایی که اما دست بردار نبودیم و مجددا پرونده جدید و اینبار برای کبک .

و چنین شد که دوباره روز از نو و روزی از نو . دوباره کلی سند و مدرک و کوهی از فتوکپی برابر با اصل و انبوهی ترجمه رسمی . و باز هم انتظار و شمارش روزان و شبان و ماهان و سالان !

یکی دو سال دیگر هم گذشت و خبری نبود مگر اخبار جنگ سوریه و تعطیلی سفارت کانادا و ارسال پرونده ها از دمشق به آنکارا . دوباره آپدیت مدرک و ترجمه و ارسال و ارسال . سال سوم سرانجام زمان مصاحبه رسید . تورنتو . مونترال . رفتیم و قبول شدیم و برگشتیم و شروع کردیم به تهیه همان شندرغاز هزینه مهاجرت . البته با فروش یک خانه با دو طبقه در شیراز و یک ماشین با هشت سیلندر در تهران . و خرید  دلاری که سه برابر شده بود و تقدیم آن بصورت دو دستی به دولت فخیمه کانادا .

پس از پرداخت پول باز هم برای چندمین بار نشستیم به انتظار و شمردن روز و ماه و سال . یک سال . دو سال . سه سال . سه سال دیگر گذشت و همین چند ماه پیش بود که رسیدیم به مرحله مدیکال . آزمایشات پزشکی و عکس و دکتر و باقی قضایا و ارسال نتایج به سفارت کانادا . اما نه در آنکارا که اینبار در پاریس . فرانسه .

و بار دیگر انتظار و انتظار و شمارش روزها و ماهها و سالها برای هزارمین بار .اینبار اما کار به شمردن سال نرسید  و سه ماهی که گذشت خبر رسید که بالاخره ویزاها صادر شد . بلافاصله کفش و کلاه کردیم و بدون فوت وقت راهی استانبول شدیم و پاسپورت ها را دادیم و پس از چند روز ویزاهایمان را در آن کوباندند و دادند  دست ما .

اینک بلیط ها را از ترکیش ایر گرفته ایم به مقصد مونترال برای سه هفته دیگر و کار شمارش از سال و ماه رسیده است به شمردن روز و هفته . دیگر اما این روزها دست از شمارش کشیده ایم و پرداخته ایم به انجام کارهای قبل از سفر  . از فروختن آپارتمان و ماشین و اسباب اثاثیه منزل گرفته تا تهیه و ترجمه هزاران باره اسناد و مدارک و خرید ساک و هزار خرت و پرت دیگر .

عجیب اما اینکه بعد از گذشت اینهمه سال و اینهمه انتظار ، حال که کار به آخر رسیده است دست و دلم به  هیچ کاری نمی رود . انگار نه انگار که قرار است چند روز دیگر راهی شویم . یکجور کرختی و بی حوصلگی . انگار بی حس شده باشم . بی تفاوت . بی خیال . آنهم زمانی که بعد سالها تلاش و تقلا و انتظار سرانجام به لحظه موعود رسیده ایم .

لحظاتی که باید سراسر شور و شوق و اشتیاق باشیم . اشتیاق سفر . اشتیاق اما جایش را داده است به نوعی تنبلیی و بی انگیزگی . بی حوصلگی . انگار همه انرژی و انگیزه هایم بعد از سالها انتظار به یکباره ته کشیده است . انگار دیگر هیچ توش و توانی باقی نمانده است و فقط منتظرم این چند روز هم بگذرد و برویم . فقط برویم .

ششم تیر ماه نود و شش 

+ نوشته شده در  چهارشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۶ساعت 16:30  توسط کیقباد  | 
کیقباد...
ما را در سایت کیقباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kyghobada بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 17:26